تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم

آرزوهایم در کوله باری ریخته و با خود حمل می کنم
نمی دانم تا کجا باید رفت
اما
من میروم
زیرا امید را از دست نخواهم داد
شاید روزی دست یاریگرش کوله بارم
را سرشار از از آرزوهای
دست نیافته ام کند
زندگی را با سکوت لحظه ها ادامه خواهم داد
چه پایانی خواهد داشت نمی دانم

راه طولانی ایست و من ایستاده می نگرم
قدمهایم سست و سست تر شده اند
احساس یاس و ناامیدی بر من چیره شده
وای به روزی که تنها راه برگشت
نقطهء اشتباه دوبارهء من باشد
توی یک کنج اتاق
منم و یک قاب عکس
منم و دنیایی از خاطره ها توی این کنج اتاق
منم و یک فنجون خالی چای
منم و یک حبه قند گوشه ء فنجون فال
منم و یک برگ خشکیده توی دفتر عشق
منم ویک قطره اشک خشکیده روی فرش اتاق
توی کنج این اتاق بی کسی
منم و یک دنیا از خاطره ها
منم و یک جای خالی تو اتاق
منم و یک دل تنها و غریب
توی یک شهر پر از تنهایی
دل من هرجا باشه بازم بی اون تنها شده
دل من غصه نخور تو هم یه روز شاد میشی
دل من غصه نخور
برای بازی روزگار خود را آماده کرده بودم
اما نمی دانستم روزگار دست مرا خواهند خواند
روزگار چه بازیگریست
دلم را به امید برد و پیروزی خوش کرده بودم
اما هیچ گاه فکر نمی کردم بازنده مطلق این بازی من باشم
از این بازی تنها غم و اندوه
تنهایی و غربت
سیاهی و اشک نصیبم گشت
حال به امید بازی آخر زندگیم
تا شاید کابوس و وحشت بازی روزگار را از من بگیرد

اشكهايم جاري گشت رودباري شد
و سيل اشك ويران كرد روزگارم را
رد پاي خاطرات در بستر رودخانه اشك مدفون شد
و واژه اي يافت نكردم كه تا جايگزين زندگيم كنم
جز بوي نم دار تاريكي زندانم
و صداي خسته نفسهايم چيزي برايم نمانده
كلمات از ذهنم پاك گشته
و زبانم قادر به بيان نيست
تاريكي و تنهايي مرحمي گشتند براي زخمهاي كهنه
سکوت راهی برای رهایی ایست
سکوت میکنم در مقابل همهء فریادها
نظرات شما عزیزان:
یکتا 
ساعت7:36---17 تير 1393
pemi 
ساعت11:05---2 اسفند 1391
salam dashi be ma ham y sari bezan link kon plz nazar bezar ta linket konam merC
امید 
ساعت8:23---20 شهريور 1391
لینک شدین عجب وبی داری دادا
arash 
ساعت21:06---22 مرداد 1391
قلب من در هر زمان خواهان توست
این دو چشم عاشقم مهمان توست
گرچه لبریز از غمی درمانده ای
این نگاهم در پی در مان توست
در میان ظلمت شبهای غم
چلچراغ قلب من چشمان توست
در کنارم لحظهاای آسوده باش
همدم دستان من داستان توست
|